رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

مامان و رادین

از شیر گرفتن رادین2

1391/11/1 18:08
نویسنده : مامانی
359 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدایی که صبرش خیلی زیاده

خدایا خیلی دلم گرفته احساس تنهایی میکنم نمیدونم چرا احساس میکنم کارم اشتباهه و دارم بچمو اذیت میکنم نمیدونم کدوم کار درسته از درست و غلط بودن کارم سر در نمیارم

امروز روزه چهارمه که به رادین شیر نمیدم و دیشب اولین شبی بود که دیگه تو خوابم بهش شیر ندادم و عجب شبه گندی بود .

شب دوم رادین افتضاح تر از شب اول خوابید اینقدر بهانه گرفت و گریه کرد و راش بردم نخوابید اصلا وقتی پوزیشن خواب  رو واسش میگیرم و اونطوری بغلش میکنم دیوونه میشه و داد میزنه اینقدر گریه کرد و لجبازی کرد تا آخر خسته شد رو دستم خوابید بمیرمواسش بعد که خوابید نشستم یه دل سیر گریه کردم طوری که صبح چشام باز نمیشد.

از صبح هم بردمش خونه مامانی با ابیلا بازی کرد و زیاد اذیت نشد اما تا میتونست پدر ابیلا رو در آوردو خستش کرد واقعا اگه مامان اینا کمک نمیکردن نمیتونستم نگهش دارم .

از ساعت 9 صبح که بیدار شده بود تا 11 شب نخوابید باز وقت خواب بهانه گرفت ولی خیلی بهتر از دو شب قبل خوابید  ازم نون خواست چشماشو بست نون رو گذاشت دهنش و آروم آروم مثل ممه خورد و خوابید وقتی این کارو کرد انگار تیر خلاص رو به قلبم زدن سوختم مردم . نابود شدم آخه پسر این چه کاریه تو با دل مادرت داری میکنی عزیزم

ساعت 2 بیدار شد اونم چه بیدار شدنی با گریه ای که تا حالا از رادین ندیده بودم از استرس میگرنم گرفت حالا چه سر درده بدی با حالت تهوع گرفته بودم داشتم میمردم رادینم تو بغلم راه میبردم اونم همش گریه میکرد اتاق میبردم میگفت اونجا میوردم سالن میگفت اتاق رو مبل مینشستم میگفت اونیکی رو اون یکی مینشستم میگفت این یکی خلاصه 45 دقیقه تمام گریه کرد و من تو بغلم راه بردمشو قربون صدقش رفتم تا یک ربع بع 3 خوابید بمیرم واسش که اینقدر داره اذیت میشه

دوباره ساعت 6 بیدار شد و گریه کرد حالا دیگه خوابش پرید آوردمش تو سالن و باهم بازی کردیم یکم آب خورد یکم نون خورد و یه لیمو شیرین یا به قول خودش آدادا

تا ساعت شد 8 صبح دوباره اونقدر گریه کرد و بهانه گرفت تا رو دستم خوابش برد

از خستگی یک ضرب تا دوازده ظهر خوابید که ازش بعید بود خلاصه گل پسر بدجور داره اذیت میشه و مامان رو اذیت میکنه وقتی پا شد خالش اومد برد خونه خودشون

منم که داغون و مریض شدم ممه ها درد میکنن و حال ندارم پسرم نمیاد بغلم بشینه نمیزاره بوش کنم و ببوسمش نمیدونم یا قهر کرده باهام یا اگه بیاد یاد ممه میوفته به اون خاطر سمتم نمیاد

خدایا هرچه زودتر این روزا رو تموم کن که دارم کم میارم به من پسرم صبر و تحمل بده اصلا خوب غذا نمیخوره خوابم که تعطیله میترسم خدایی نکرده مریض بشه

وقتی دلش هوای ممه میکنه میاد میگه ممه میگم ممه اوف شده میگه رادین نگاه.نشونش میدم میبینه دستمال روشه نا امید میشه میره بدونه هیچ حرفی

همش دارم تو گوشش میخونم همه نی نیها وقتی بزرگ میشن دو سالشون میشه می می ماماناشون خراب میشه میگم ببین هلنا بزرگ شد ممه نمیخوره یا بقیه بچه ها رو مثال میزنم واسش هم باباش هم من ماشین خریدیم گفتم اینا جایزه تو که بزرگ شدی و ممه نمیخوری نمیدونم حرفام درس اثر داره اصلا مفهومشون رو میفهمه یا نه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)