رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

مامان و رادین

بدون عنوان

سلام خیلی وقته که تو وبلاگ پسرم چیزی ننوشتم چند وقته حسابی داغونم چند ماهی میشه پسر عزیزم پاش درد میکرد گاهی اوقات حتی قادر به نشستن و پا شدن نمیشد چند روز پیش بردیمش ارتوپد عکس از پاش گرفت گفت بیماری مفصلی پرتس داره خیلی حالم بده خیلی گفت سنش کمه شاید بدنش خود به خود مفصل از بین رفته رو بازسازی کنه خدایا هنوز درگیر آلر زی و رفلاکسشم خدایا خودت همه بچه های مریض رو شفا بده پسر منم شفا بده چند روز مریض شدم افتادم کنج خونه خدایا من غیر پسرم هیچی ندارم هیچ دلخوشیو امیدی ندارم خودت شفاش بده یه عالمه فکرای ناجور میاد تو ذهنم خدایا خودت کمکم کن
22 مرداد 1392

از شیر گرفتن رادین 3

  به نام آرامش دهنده قلبها امروز 17 روزه گل پسرو از شیر گرفتم تقریبا میشه گفت دیگه عادت کرده البته اگه از به هم خوردن ساعت خوابش و بهانه گیری وقت خواب بگذریم گاهی هم میاد تو بغلمو میگه ممه میگم ممه خراب شده پا میشه میره ولی خداییش موقع خواب پدر در میاره بس که میگه یه چیزی بیار یه چیزی بیار باید کل بیخچالو واسش بیارم تا یه چیزی بخوره چشاشو میبنده میخوره تا خوابش ببره اینقدر با ممه خوابیده عادت کرده حتما یه چیزی بخوره بخوابه چند تا عکس از مدلای خوابیدنش وقتی تازه از شیر گرفته بودم میزارم   ...
4 ارديبهشت 1392

دلنوشته مامان

به نام خدای بزرگ و مهربون فقط یه هفته دیگه مونده تا تولد دو سالگی پسرم باورم نمیشه دوسال گذشت . دوسالی که خیلی اتفاقها توش افتاد هم شیرین هم ناراحت کننده ولی گذشت خدایا شکرت که پسر کوچولوی منم از آب و گل درومد ولی راستی چرا اصطلاحه آب و گل رو استفاده میکنن؟ ولی خدای بزرگ پسرم دو ساله شد اما هنوز رفلاکسش خوب نشده هنوز شبها به خاطر رفلاکس نمیتونه راحت بخوابه هنوز خیلی مواد غذایی هست که نمیتونه بخوره وقتی به اینا فکر میکنم دلم پر درد میشه بغض راه گلومو میبنده خدایا پسرم عاشق آب میوه و پرتغاله ولی به خاطر رفلاکسه لعنتی نمیتونه بخوره خداجون تو رو به همه پاکان درگاهت قسم میدم فرشته کوچولوی من و تمام فرشته کوچولوهایی که مثل پسرم آلرژی دارن ...
27 بهمن 1391

بیست و سه ماهگی

به نام خدای بزرگ و رحمان خوب گل پسر من تاج سره من بلاخره داره به دو سالگی نزدیک میشه دیگه میتونم بگم شده یار مامان دوست مامان همراه مامان مامان بدونه پسرش هیچه نابود شده است پسر طاقت ناراحتیمو نداره وقتی قیافم گرفته باشه و ناراحت باشم  بغض میکنه وقتی شادم اونم میخنده و شاده منم با شادیش شادمو وقتی ناراحته بیتابشم خدایا شکرت که این پسر فهمیده رو قسمتم گردی امروز دقیقا یک هفته است که از شیر گرفتمش خیلی استرس داشتم و فکر میکردم ما حالا حالا ها نمیتونیم از پسش بربیاییم.اما تقریبا میتونم بگم که از سرش افتاده الان پنج شبه بدونه ممه میخوابه به غیر از دو شبه اول که گریه کردو بیتابی از شب سوم  پسرم شب خوابید و صبح پاشد البته اگه چشمش ...
5 بهمن 1391

از شیر گرفتن رادین2

به نام خدایی که صبرش خیلی زیاده خدایا خیلی دلم گرفته احساس تنهایی میکنم نمیدونم چرا احساس میکنم کارم اشتباهه و دارم بچمو اذیت میکنم نمیدونم کدوم کار درسته از درست و غلط بودن کارم سر در نمیارم امروز روزه چهارمه که به رادین شیر نمیدم و دیشب اولین شبی بود که دیگه تو خوابم بهش شیر ندادم و عجب شبه گندی بود . شب دوم رادین افتضاح تر از شب اول خوابید اینقدر بهانه گرفت و گریه کرد و راش بردم نخوابید اصلا وقتی پوزیشن خواب  رو واسش میگیرم و اونطوری بغلش میکنم دیوونه میشه و داد میزنه اینقدر گریه کرد و لجبازی کرد تا آخر خسته شد رو دستم خوابید بمیرمواسش بعد که خوابید نشستم یه دل سیر گریه کردم طوری که صبح چشام باز نمیشد. از صبح هم بردمش خونه ما...
1 بهمن 1391

از شیر گرفتن رادین

به نام خدایی که هیچ وقت سر از کاراش نمیشه دراورد خدایا خیلی دلم گرفته احساس میکنم قلبم تکه تکه شده امروز دو روزه که به امید زندگیم به همه وجودم شیر نمیدم احساس خلع میکنم یه احساس بدی دارم از دیروز که 28 دی ماه روز پنجشنبه بود تصمیم گرفتم که رادینمو از شیر بگیرم  با امروز دو روزه روزا بهش شیر نمیدم  گلم امید زندگیم بدجور کلافه است روز اول زاد بهانه نگرفت از ظهر که تصمیم گرفتم بهش شیر ندم تا شب بازی میکرد طفلکم ظهر هم نخوابید آخه عشقم فقط عادت کرده با ممه بخوابه طوره دیگه ای بلد نیست اما شب خیلی بی تابی و گریه کرد نه رو پا میخوابید نه رو بغل .بغل باباشم نمیره فقط بغل من میاد اینقدر راه بردمش و با گریه هاش گریه کردم که خوابش برد ط...
29 دی 1391

بیست دو ماهگی

به نام خداوند عادل و مهربان گل پسر خوشگلم سلام به روی ماهت بیست و دو ماهگیت مبارک عزیزم گل پسر خیلی شیرین زبون و بانمک شده و البته خودمخدار تر و لجباز تر عاشق کاراتم حتی تو عوج عصبانیت باعث خندم میشی خوشگلم پسرم دوست دارم مثلا همین چند روز پیش دیدم چادر انداخته رو سرش مامان:کجا میری پسرم رادین:بوش بون(پشت بوم) مامان :چرا چادر سر کردی رادین :آقایی هست مامان: قابلمه خودش رو گذاشته رو گاز رو نوک انگشتاش وایساده قاشق رو میزاره تو قابلمه میگم چیکار میکنی میگه همی واسه ابیلا بابیی مامایی بعد جو گیر شده رفته چهار پایه آورده رفته روش میخواد گازو روشن کنه ماشیناشو میزنه با دستش چپ میکنه بعد میزنه رو دستش میگه ای وای مایین (ماشین ...
18 دی 1391

قدمهای استوار پسرم

به نام خدای حسین و ظهر عاشورا دیروز روز عاشورا بود با پسرم و پدرش رفتیم تو خیابون تا پسرم دسته و سینه زنی ببینه پارسال این موقع گل پسرم تو بغلمون بود رفتیم دسته ببینیم و لباس علی اصغر تنش بود اما امسال که حاضرش کردم زودتر از ما رفت تو راهرو خونه ایستاد و باباش رو صدا میزد میگفت (دسته نینه)یعنی سینه زنی تو خیابون دستش رو به هیچ کدوممون نداد همچین محکم و مطمئن قدم برمیداشت و تند تند راه میرفت که جای اعتراضی واسمون نزاشته بود منم پشت سر پسر عزیزم راه میرفتم و با دیدن قد و بالاش و راه رفتنه مردونش تو دلم قند آب میکردم و لا حول ولا قوت واسش میخوندم و فوت میکردم یه سر بند قشنگ یا حضرت علی اصغرم به سرش بسته بودم عزیزم دلم همچین دنبال دسته ها را...
26 آذر 1391

بیست و یک ماهگی

به نام خدای رئوف و بخشنده سلام شیرینیه زندگیم سلام گل خندانم بیست و یک ماهگیت مبارک پسر قشنگم امروز 4 ابان روز تاسوعای امام حسینه دیروز سینه زدن بهت یاد دادم هر وقت تلوزیون عزاداری نشون میده سینه میزنی البته به شیکمت میزنی میگی نینه قربونت برم قربرنه اون دستای کوچولوت برم الهی که خدا به حق صاحب این روز تو همه بچه های مریض رو شفا بده .آمین راستی با تست موز محکم خوردیم به دیوار هر وقت موز میخوری شکمت شل میشه و دل درد میگیری دوباره وضع خوابت افتضاح شده اصلا شبها راحت نمیخوابی میدونی قشنگم واقعا از این همه بیخوابی خسته شدم بدنم داغون شده دیگه خیلی بداخلاق شدم و بی حوصله .خدایا کی منو این جوجه میتونیم راحت بخوابیم شبها از اینکه نمیتون...
4 آذر 1391