رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

مامان و رادین

نوزده ماهگی

به نام خدای مهربان خالق کل جهان سلام گل پسرم تاج سرم خدا رو شکر که دارم بزرگ شدنت رو میبینم کلی حال میکنم عزیز دلم خیلی شیطون والبته شیرین زبون شدی با کارات هم میخندم گاهی هم مخم منفجر میشه میخوام کلمو به دیوار بکوبم اما بعد منصرف میشم ماه پیش خیلی مریض شدی دلبندم گلم ان شالاه دیگه مریضی سراغت نیاد داری چهارمین دندونه نیشت رو در میاری با چه سختی شبها نمیخوابی از خوراک افتادی اکثر روزا حال نداری نق میزنی نمی دونم چرا تاریخ دندودراوردنت را ننوشتم اصلا فراموش کردم از بس به فکر آلرژی و شب نخوابیدنات هستم این چیزا رو فراموش میکنم ولی اولین دندونت رو شش ماهه بودی در آوردی از اون اول همه دندونات به سختی دراومده دیگه به سیب(گیب) میگی به تاب ...
30 مهر 1391

واکسن هجده ماهگی

به نام پروردگارم نورچشمم روز شنبه به سلامتی واکسن هجده ماهگیتم زدیم بمیرم واست مادر که چقدر دردت اومد اون موقع خیلی گریه کردی دلم میخواست منم باهات گریه کنم یکی به پات زدن یکی هم به دستت اول پات درد نداشت همش دستت رو نشون میدادی آخ از اون زمان که درد پات شروع شد چقدر گریه کردی تا مسکن اثر کرد و خوابیدی از اونجایی که بسیار شیطونی با اون پا به هر صورتی بود شیطونی میکردی خونه مامانی بودیم اونجا کلی از دست کارات و بامزه راه رفتنات خندیدیم شب خیلی تب داشتی ولی شکر خدا از غروب فردا حالت کاملا خوب شد گل پسر عزیزم همیشه سالم و شاد باشی عشقم هیچ وقت کارت به دکتر و آمپول نیوفته ...
21 شهريور 1391

هجده ماهگی

به نام خداوند قادر وتوانا سلام دلبندم گل پسرم تاج سرم باورم نمیشه اون پسر بچه کوچولو که هجده ماهه پیش حتی نمیتونست یک ذره از جاش تکون بخوره و محتاج دیگران بود حالا داره تبدیل به یک پسر بچه شیطون سرکش و مستقل میشه که هر کاری دوست داشته باشه انجام میده چه مامان خوشش بیاد چه نیاد و بدو بدو هر جا که دوست داشته باشه میره حتی اگه مامان بگه نرو نمیدونم میشه تو وبلاگت یه کم هم از دستت عصبانی بود و نوشت یا باید فقط کارای خوبتو بنویسم ولی سعی میکنم همه چیز رو بنویسم به تازگی خیلی از دستت شاکیم چون خیلی لج باز شدی همه چیز رو به زور گریه میخوای شبها اصلا نمیزاری بخوابم همش به ممه وصلی روزها اصلا نمیزاری به کارام برسم چون همش به ممه وصلی یا میگی هم...
21 شهريور 1391

زلزله آذربایجان

به نام خدا که هر وقت میترسیم تازه میفهمیم چقدر خوبه که هوامونو داره   چند روزه دارم فکر میکنم این مطلب رو تو وبت بنویسم یا نه دیدم اینم یه روی دیگه زندگیه فکر کردن بهش آدمو داغون میکنه ولی نمیشه فکر نکرد به اون مادری که دید بچش زیر آوار داره صداش میزنه و کاری از دستش بر نمیاد تا دیگه صدای بچه نیومد نمیشه به دختر جوانی که هزار ان آرزو تو دلش بود میخواست امسال بعد ماه رمضون عروس بشه ولی تو گوره سرد خوابید یا به اون پسری که میخواست فرم انتخاب رشته رو واسه دانشگاه پر کنه اما هیچ وقت پر نمیشه یا پدری که وقتی اومد خونه امیدش تبدیل به خرابه شده بود بچه ای که حالا بدون پدر و مادره خدایا عجب صبری داری عجب صبری داری   ایران ماهم ...
26 مرداد 1391

بوسه پسرم

به نام خدای قشنگیها وای خدایا چقدر خوشحالم امشب پسرم اولین بوسه واقعی رو به مامان داد یه بوسه آب دار و با صدا واقعی واقعی آخ که چقدر خوشحالم خدایا همه خستگی این چند روزه از تنم اومد بیرون گل پسرم عاشقتم داشتیم بازی میکردیم یهو دوید اومد خیلی قشنگ تو چشام نگاه کرد و بوسم کرد وای هنوز گرمای لباش رو صورتمه قوربونه تفات برم که یه من مالیدی به صورتم راستی گل پسرم به گلابی =(ابیبی)با فتحه میگه نی نی =(ایمی) ...
24 مرداد 1391

باشگاه تماشا

به نام خدای خوبیها سلام یکی یک دونه مامان امروز با دوستای نی نی سایتی رفته بودیم باشگاه تماشاه خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو دوردونم که عین سه ساعتی که اونجا بودیم حتی یه نگاه ناقابل به مامان نکردی بس که سرت شلوغ بود فقط در حاله بودو بودو بودی کلی بهت خوش گذشت عزیزم از خدا میخوام تمام لحظات زندگیت مثل امروز شاد و خندان باشی .آآآآآآآآآآآآآآمینننننننننننن                   ...
23 مرداد 1391

هفده ماهگی

به نام خدای مهربان   دسته گلم تاج سرم عزیز دلم سلام مامانا جان (آخه گل پسرم منو مامانا صدا میکنه) با اون صدای خوشگلش خدایا شکرت پسر گلم داره بزرگ میشه آخ چه لذتی داره دیدن قدو بالات و هی قربون صدقه رفتنت خودمو میکشم واسه اون راه رفتنت بس که قشنگ و جدی راه میری میمیرم واست دیوونه اون صداتم وقتی صدام میزنی اون موقع که یک دفعه دهنه خوشگلتو وا میکنی میچسبونی رو صورتم که یعنی داری منو میبوسی خودم رو خوشبخترین آدم دنیا احساس میکنم اون موقع است که قلبم میره واست عاشقه کاراتم که چه با جدیت انجام میدی کاراتو چقدر جدی و مردونه راه میری قربونه اون مرد بودنت برم مرد کوچولو مامان   وقتی گیر میدی به آدم دیگه ول کن مامعله نمیشی...
23 مرداد 1391

هفته چهارم شانزده هفتگی

به نام خدایی که تو فرشته کوچولو رو به من داد سلام عشق زندگیم پسر گلم دیگه داری تمام کلمه ها رو یاد میگیری به جارو (داری ) می گی به محض اینکه غذا میخوریم فوری بلند میشی و هی میگی داری داری منم جارو رو میارم و باید همه جا رو جارو کنم بعد آقا همه جا رو جارو میکنی خدا نکنه رو زمین آشغال ببینی زود میگی چارو رو بیارید کلا که یه گل پسر به تمام معنایی کلمه های جدیدی که میگی بااون =بارون شی =شیر اس (با فتحه)= اسب جوجی =جوجو بب(با فتحه)=ببر دایی = دایی امین (با فتحه) =یاسمین موتو=موتور دب (بافتحه)=تاب پا=پارک پا=پا دس=دست ابو(بافتحه)=ابرو هاپو=هاپو فی =فیل نی نی=نی نی کلمه نه رو اینقدر محکم و قشنگ میگی که میخوام...
1 مرداد 1391

تست پوستی

به نام پروردگارم گل پسرم بالاخره روز چهارشنبه رفتیم کلینیک فوق تخصصی آلرژی تو خیابانه ابوریحان تست پوستی دادی خیلی میترسیدم ولی شکر خدا زیاد اذیت نشدی . جواب نشون داد که به شیر .فلفل .کنجد و خربزه آلرژی داری میدونم که بعضی چیزهارو نشون نداد مثل موز و کیوی که عید بهت دادم هم رفلاکست عد کرد هم دستو پاهات دونه زد باید خودم مواد رو کم کم تست کنم مطمئن بشم. خانم دکتر خیلی دکتر با شخصیت و باحوصله ای بود به نام خانم محلوجی راد بر عکس دکترهای قبلی. امشب کلی با هم بازی کردیم چند تا از عکسهای امشب رو واست میزارم       ...
1 مرداد 1391

داستان

هزينه عشق واقعى     پسر بچه‌اى يک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزى بود، دستهايش را با حوله تميز کرد و نوشته را با صداى بلند خواند. او نوشته بود:   صورتحساب کوتاه کردن چمن باغچه ٥٠٠٠ تومان مراقبت از برادر کوچکم ٢٠٠٠ تومان نمره رياضى خوبى که گرفتم ٣٠٠٠ تومان بيرون بردن زباله ١٠٠٠ تومان جمع بدهى شما به من: ١٢٠٠٠ تومان مادر نگاهى به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب اين را نوشت: بابت ٩ ماه باردارى که در وجودم رشد کردى هيچ بابت تمام شبهائى که به پايت نشستم و برايت دعا کردم هيچ بابت تمام زحماتى که در اين چند سال کشي...
1 مرداد 1391