رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مامان و رادین

بیست ماهگی

1391/8/9 16:14
نویسنده : مامانی
316 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدایی که زندگی همه به دست اوست

سلام نور چشمم سلام امید زندگیم سلام همه وجودم

الان که دارم اینا رو واست مینویسم قلبم پر از درده قلبم داره فشرده میشه میدونی چند روز پیش یکی از عزیزترین کسانم تو زندگی رو از دست دادم مادر بزرگ پدریمو بهش میگفتیم ننه

آخ که ننه چقدر مهربون بود چقدر زحمتم رو کشیده بود چقدر تو زندگیش سختی کشیده بود ولی عزیز همه بود با رفتنش تازه فهمیدیم چه کسی رو از دست دادیم و قدرش رو ندونستیم از وقتی تو گلم به دنیا اومدی دیگه وقت نمیکردم برم بهش سر بزنم البته الان که دارم فکر میکنم میبینم این تنبلی خودم بود که گردن تو میندازم

میدونی کلا ما ایرانیها مرده پرستیم وقتی عزیزمون زنده است قدرشو نمیدونیم اما وقتی فوت میکنه کلی مراسم با شکوه واسش میگیریمو تو سر و صورتمون میزنیم ولی دیگه هیچ فایده ای نداری ننه عزیزم 20 مهر روز پنج شنبه شبه دحوالارض فوت شد خیلی دلم واسش تنگ شده دلم واسه دستهای مهربونش واسه صدای گرمش واسه قربون صدقه رفتناش تنگ شده مادرم عزیزم راحت بخواب روحت شاد مهربونم تا همیشه جات تو قلبمه خداوند روحت رو با پاکان محشور بکنه آمین

پسر عزیزم نور چشمم رادینو هم میخوای بگی پا میگیم  امروز بردمت خانه اسباب بازی تو سی متری جی خانه فرهنگ شهربانو چون باید از پل عابر پیاده رد میشدیم بدونه کالسکه رفتیم آخ که تو چقدر حال کردی کلی تو کوچه و رو پل بدو بدو کردی قربونه اون حس استقلالت برم که دستت رو به مامان نمیدی

الان دیگه واضح تر از قبل اسم اشیاء رو میگی تازگی یاد گرفتی به آستین (آجین ) میگی و خودت لباسهات رو در میاری

قبل رفتن روی راه پله یه گنجشک کوچولو نشسته بود مثل اینکه در راه پله باز مونده بود طفلی اومده بود تو نمیتونست بره بیرون خودش رو به شیشه میکوبید درو باز کردم رفت بیرون کل راه رو حتی موقع بازی کردن و موقع خوابیدن ازون جوجو حرف میزدی قربونه ذهنه باهوشت و مهربونیات برم

گاهی اوقات تو چشام نگاه میکنی بعد یک دفعه منو بغل میکنی و بوس میکنی و همش زل میزنی تو چشمام اون موقعه است که دیگه میمیرم از خوشی عاشقتم مهربونم

هم به بده هم به بگیر (بجیر) میگی قربونت برم من

من میگم رادین پات کو یا میگم بابات کو حالا تو هم به پای خودت (پات ) میگی هم ب بابات ( بابات) میگی فدات بشم که فعل و فاعل رو بلد نیستی مثل طوطی همه چی رو تکرار میکنی

بیشتر دوست داری بدو بدو بکنی و بازیهای هیجانی مثل دالی بازی و توپ بازی بکنی تا مثلا بری خانه اسباب بازی بازی کنی

عاشق بابایی هستی هر وقت بریم خونشون تا بابایی بنده خدا از سر کار میاد همش میگی دد دد (با فتحه) ایبی ایبی (سوییچ ماشین منظورته) اون بنده خدا هم بغلت میکنه میبره تو ماشین بازی کنی خیلی بابایی و مامانی رو دوست داری عزیزم اونا خیلی زحمتت رو کشیدن امیدوارم بزرگ شدی قدرشون رو بدونی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان شایان
9 آبان 91 16:20
عزیزم تسلیت مسی گم. ایشالا غم آخرت باشه. ایشالا سایه ات همیشه بالا سر رادین جون باشه و کیفشو کنی[

سلام ممنون خدا رفته گان شما رو هم رحمت کنه شایان رو از طرف من ببوس