رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

مامان و رادین

بیست ماهگی

به نام خدایی که زندگی همه به دست اوست سلام نور چشمم سلام امید زندگیم سلام همه وجودم الان که دارم اینا رو واست مینویسم قلبم پر از درده قلبم داره فشرده میشه میدونی چند روز پیش یکی از عزیزترین کسانم تو زندگی رو از دست دادم مادر بزرگ پدریمو بهش میگفتیم ننه آخ که ننه چقدر مهربون بود چقدر زحمتم رو کشیده بود چقدر تو زندگیش سختی کشیده بود ولی عزیز همه بود با رفتنش تازه فهمیدیم چه کسی رو از دست دادیم و قدرش رو ندونستیم از وقتی تو گلم به دنیا اومدی دیگه وقت نمیکردم برم بهش سر بزنم البته الان که دارم فکر میکنم میبینم این تنبلی خودم بود که گردن تو میندازم میدونی کلا ما ایرانیها مرده پرستیم وقتی عزیزمون زنده است قدرشو نمیدونیم اما وقتی فوت میکنه ...
9 آبان 1391

نوزده ماهگی

به نام خدای مهربان خالق کل جهان سلام گل پسرم تاج سرم خدا رو شکر که دارم بزرگ شدنت رو میبینم کلی حال میکنم عزیز دلم خیلی شیطون والبته شیرین زبون شدی با کارات هم میخندم گاهی هم مخم منفجر میشه میخوام کلمو به دیوار بکوبم اما بعد منصرف میشم ماه پیش خیلی مریض شدی دلبندم گلم ان شالاه دیگه مریضی سراغت نیاد داری چهارمین دندونه نیشت رو در میاری با چه سختی شبها نمیخوابی از خوراک افتادی اکثر روزا حال نداری نق میزنی نمی دونم چرا تاریخ دندودراوردنت را ننوشتم اصلا فراموش کردم از بس به فکر آلرژی و شب نخوابیدنات هستم این چیزا رو فراموش میکنم ولی اولین دندونت رو شش ماهه بودی در آوردی از اون اول همه دندونات به سختی دراومده دیگه به سیب(گیب) میگی به تاب ...
30 مهر 1391

واکسن هجده ماهگی

به نام پروردگارم نورچشمم روز شنبه به سلامتی واکسن هجده ماهگیتم زدیم بمیرم واست مادر که چقدر دردت اومد اون موقع خیلی گریه کردی دلم میخواست منم باهات گریه کنم یکی به پات زدن یکی هم به دستت اول پات درد نداشت همش دستت رو نشون میدادی آخ از اون زمان که درد پات شروع شد چقدر گریه کردی تا مسکن اثر کرد و خوابیدی از اونجایی که بسیار شیطونی با اون پا به هر صورتی بود شیطونی میکردی خونه مامانی بودیم اونجا کلی از دست کارات و بامزه راه رفتنات خندیدیم شب خیلی تب داشتی ولی شکر خدا از غروب فردا حالت کاملا خوب شد گل پسر عزیزم همیشه سالم و شاد باشی عشقم هیچ وقت کارت به دکتر و آمپول نیوفته ...
21 شهريور 1391

هجده ماهگی

به نام خداوند قادر وتوانا سلام دلبندم گل پسرم تاج سرم باورم نمیشه اون پسر بچه کوچولو که هجده ماهه پیش حتی نمیتونست یک ذره از جاش تکون بخوره و محتاج دیگران بود حالا داره تبدیل به یک پسر بچه شیطون سرکش و مستقل میشه که هر کاری دوست داشته باشه انجام میده چه مامان خوشش بیاد چه نیاد و بدو بدو هر جا که دوست داشته باشه میره حتی اگه مامان بگه نرو نمیدونم میشه تو وبلاگت یه کم هم از دستت عصبانی بود و نوشت یا باید فقط کارای خوبتو بنویسم ولی سعی میکنم همه چیز رو بنویسم به تازگی خیلی از دستت شاکیم چون خیلی لج باز شدی همه چیز رو به زور گریه میخوای شبها اصلا نمیزاری بخوابم همش به ممه وصلی روزها اصلا نمیزاری به کارام برسم چون همش به ممه وصلی یا میگی هم...
21 شهريور 1391

زلزله آذربایجان

به نام خدا که هر وقت میترسیم تازه میفهمیم چقدر خوبه که هوامونو داره   چند روزه دارم فکر میکنم این مطلب رو تو وبت بنویسم یا نه دیدم اینم یه روی دیگه زندگیه فکر کردن بهش آدمو داغون میکنه ولی نمیشه فکر نکرد به اون مادری که دید بچش زیر آوار داره صداش میزنه و کاری از دستش بر نمیاد تا دیگه صدای بچه نیومد نمیشه به دختر جوانی که هزار ان آرزو تو دلش بود میخواست امسال بعد ماه رمضون عروس بشه ولی تو گوره سرد خوابید یا به اون پسری که میخواست فرم انتخاب رشته رو واسه دانشگاه پر کنه اما هیچ وقت پر نمیشه یا پدری که وقتی اومد خونه امیدش تبدیل به خرابه شده بود بچه ای که حالا بدون پدر و مادره خدایا عجب صبری داری عجب صبری داری   ایران ماهم ...
26 مرداد 1391

بوسه پسرم

به نام خدای قشنگیها وای خدایا چقدر خوشحالم امشب پسرم اولین بوسه واقعی رو به مامان داد یه بوسه آب دار و با صدا واقعی واقعی آخ که چقدر خوشحالم خدایا همه خستگی این چند روزه از تنم اومد بیرون گل پسرم عاشقتم داشتیم بازی میکردیم یهو دوید اومد خیلی قشنگ تو چشام نگاه کرد و بوسم کرد وای هنوز گرمای لباش رو صورتمه قوربونه تفات برم که یه من مالیدی به صورتم راستی گل پسرم به گلابی =(ابیبی)با فتحه میگه نی نی =(ایمی) ...
24 مرداد 1391

باشگاه تماشا

به نام خدای خوبیها سلام یکی یک دونه مامان امروز با دوستای نی نی سایتی رفته بودیم باشگاه تماشاه خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو دوردونم که عین سه ساعتی که اونجا بودیم حتی یه نگاه ناقابل به مامان نکردی بس که سرت شلوغ بود فقط در حاله بودو بودو بودی کلی بهت خوش گذشت عزیزم از خدا میخوام تمام لحظات زندگیت مثل امروز شاد و خندان باشی .آآآآآآآآآآآآآآمینننننننننننن                   ...
23 مرداد 1391

هفده ماهگی

به نام خدای مهربان   دسته گلم تاج سرم عزیز دلم سلام مامانا جان (آخه گل پسرم منو مامانا صدا میکنه) با اون صدای خوشگلش خدایا شکرت پسر گلم داره بزرگ میشه آخ چه لذتی داره دیدن قدو بالات و هی قربون صدقه رفتنت خودمو میکشم واسه اون راه رفتنت بس که قشنگ و جدی راه میری میمیرم واست دیوونه اون صداتم وقتی صدام میزنی اون موقع که یک دفعه دهنه خوشگلتو وا میکنی میچسبونی رو صورتم که یعنی داری منو میبوسی خودم رو خوشبخترین آدم دنیا احساس میکنم اون موقع است که قلبم میره واست عاشقه کاراتم که چه با جدیت انجام میدی کاراتو چقدر جدی و مردونه راه میری قربونه اون مرد بودنت برم مرد کوچولو مامان   وقتی گیر میدی به آدم دیگه ول کن مامعله نمیشی...
23 مرداد 1391

هفته چهارم شانزده هفتگی

به نام خدایی که تو فرشته کوچولو رو به من داد سلام عشق زندگیم پسر گلم دیگه داری تمام کلمه ها رو یاد میگیری به جارو (داری ) می گی به محض اینکه غذا میخوریم فوری بلند میشی و هی میگی داری داری منم جارو رو میارم و باید همه جا رو جارو کنم بعد آقا همه جا رو جارو میکنی خدا نکنه رو زمین آشغال ببینی زود میگی چارو رو بیارید کلا که یه گل پسر به تمام معنایی کلمه های جدیدی که میگی بااون =بارون شی =شیر اس (با فتحه)= اسب جوجی =جوجو بب(با فتحه)=ببر دایی = دایی امین (با فتحه) =یاسمین موتو=موتور دب (بافتحه)=تاب پا=پارک پا=پا دس=دست ابو(بافتحه)=ابرو هاپو=هاپو فی =فیل نی نی=نی نی کلمه نه رو اینقدر محکم و قشنگ میگی که میخوام...
1 مرداد 1391