قدمهای استوار پسرم
به نام خدای حسین و ظهر عاشورا دیروز روز عاشورا بود با پسرم و پدرش رفتیم تو خیابون تا پسرم دسته و سینه زنی ببینه پارسال این موقع گل پسرم تو بغلمون بود رفتیم دسته ببینیم و لباس علی اصغر تنش بود اما امسال که حاضرش کردم زودتر از ما رفت تو راهرو خونه ایستاد و باباش رو صدا میزد میگفت (دسته نینه)یعنی سینه زنی تو خیابون دستش رو به هیچ کدوممون نداد همچین محکم و مطمئن قدم برمیداشت و تند تند راه میرفت که جای اعتراضی واسمون نزاشته بود منم پشت سر پسر عزیزم راه میرفتم و با دیدن قد و بالاش و راه رفتنه مردونش تو دلم قند آب میکردم و لا حول ولا قوت واسش میخوندم و فوت میکردم یه سر بند قشنگ یا حضرت علی اصغرم به سرش بسته بودم عزیزم دلم همچین دنبال دسته ها را...
نویسنده :
مامانی
0:35